ای لب لعلت شکرستان من!


وی دهنت چشمهٔ حیوان من!

تا سر زلف تو ندیدم دگر


جمع نشد حال پریشان من

درد فراق تو هلاکم کند


گر نکند وصل تو درمان من

بی لب خندان تو دایم چو آب


خون چکد از دیدهٔ گریان من

هست بلای دل من حسن تو


باد فدای تن تو جان من

من تنم و مهر تو جان من است


من شبم و تو مه تابان من

جز تو در آفاق مرا هیچ نیست


ای همه آن تو و تو آن من

گر به فراقم بکشی راضیم


هم نکنی کار به فرمان من

گر چه فغان می نکنم آشکار


الحذر از نالهٔ پنهان من

ناله چو بلبل کنم از شوق تو


ای رخ خوب تو گلستان من

سیف همی گوید تو یوسفی


بی تو جهان کلبهٔ احزان من